انتظار برای آمدن کنجد
عزیزمامان! مامان خیلی منتظره که بیای تو دلش میدونی دیروز رفته بودم بازار با عمه فرهنوش دلم میخواست برات یه چیزایی بگیرم.همش لباسای قشنگ میدیدم اما برات یه چشم مهره گرفتم .دوتا زیرپیرهنی رکابی با پارچه ی انگری برد میخوام با دستهای خودم برات رختخواب درست کنم.راستش دیروز برات قیچی هم زدم و امروز میدوزمشون. مامان الهی زود بیای توی دلم و توی بغلم خواب بشی دوستت دارم عزیز یک دونه ی من میدونی بابا فرشاد هم عاشقونه منتظر اومدنته.بیا و با اومدنت یه دنیا روشنایی بیار. بیا عزیز دلم بیا ...
نویسنده :
َشقایق افشار
8:47