گرتوبودی شمارش معکوس از امروز آغاز میشد
سبحان عزیز گرتوبودی ثانیه های درآغوش کشیدنت ازامروز به شمارش می افتاد . 20 روز به تولد توباقی مانده بود عزیزترینم گرتوبودی گرتوبودی ای همه هستی من فراق راکه باور میکرد؟ گرتوبودی مادر حس ناب مادرانه را با تو میچشیدو زمزه ی آوای دلنشین روز تولدت گوشنوازترین آهنگ دنیایم میشد. اما دست روزگار همه هستی من راگرفت و از تو فقط خاطره هفته نحس هفدهم ماند و صورت کوچک و معصوم تو که دور از آغوش مادر چشم به دنیابسته بود درد فراقت چه بامن کرد عزیز دوراز دیده؟ مادر به قربانت شود که در جوانی فراق تو رنجورم کرد. کاش که درکالبد جدید با عباس همسفروجود من شوی وبیایی. به خدا که یک لحظه بی تفکر به تو نیستم و میمیرم هرلحظه از آن روزی که تو...
نویسنده :
َشقایق افشار
12:13