خدایا این داغ را تکرارش نکن
ای همه هستی من
تو در منی و از وجود منی
بمان که بودنت نبض زندگی من است
بارخدایا امروز در اولین روز هفته هفدهم هستم.روزی که 7 ماه پیش همه شادیهایم درآن خشکید و پژمرد و 23 جنوری 2014 بدترین روز و شب زندگیم شد.شبی که درد یکباره به وجودم آمد و بیخبر از صبحی تار تمام وجودم را در هم فشرد و چنان دردی درقلبم نهاد که گویی عالم به سرم خراب و ویران گشت.
سبحان عزیزم آخرین باری که در چشمه هستیت زیستی و زیستی آخرین شب هفته شانزدهم بود
و صبح نحس هفته هفدهم چشمه هستی ات خشکید و تو همچون ماهی دوراز دریا درمن تپیدی و تپیدی و تپیدی...
داغ رفتنت چه به روزم آورد تا هم اکنون که دوباره به آن روز نحس رسیده ام و نمیدانم آیا تکرار هفته ها را شمرده خواهم توانست یا که توقف آنی آن دوباره تکرار خواهد شد.
درد رفتنت به دلم خنجر زده است.
دوستت دارم از جان و دل ای عزیز دوراز برم
محتاجم به دعای دستان کوچک تو.تکرار نشدن این غم را از خدایت برایم بخواه عزیز دوراز دیده ام